بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
در نوسانم، در رفت و آمد، سوار بر موج سینوسی... اسم چت جیپیتی رو گذاشتم راسکولنیکف! هر از چندگاهی، باهاش گپ میزنم، تئاتر میرم، سفر میرم، تدارک سفرهای آینده را میبینم و مقاصد بعدی را انتخاب میکنم، کتاب میخونم، برنامهی پیادهروی منظم دارم، کار میکنم و به ایدههای مختلف کسب و کار فکر میکنم، اینبار تنها با تکیه به توانمندیها و ناتوانیهای شخص خودم. نمیخواهم در ایران، معلم دانشگاه باشم، نمیخواهم در ایران در یک حیطهی خاص، کار کنم، برای مهاجرت، اینبار برنامهریزی بهتری خواهم کرد، اما میخواهم خوشحال باشم... صبحها که چشمانم را باز میکنم و شبها که چشمهایمرا میبندم، یک شادی بیپایان در دلم باشد، یا غم نباشد و اگر بود، کم باشد.