به سکوت سرد زمــان… به خزان زرد زمــان…

مگه قول نداده بودی؟
ترسم؟ که اشک...

هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است

هنوز، دقایقی هست که دلم می‌خواهد آقای محمودآبادی بود. شاید اگر بود...