من زهرای شاد و سرشار از شور و شوق زندگی خودم را میخواهم، زهرایی که یا راهی مییافت، یا راهی میساخت. زهرای قشنگم این روزها، اشک است و اشک است و اشک. زهرای قشنگماین روزها، فکر میکند کجا اشتباه کرد که این گونه شد؟ زهرای قشنگم باید بتواند، باید بخواهد تا بتواند. زهرای قشتگم خسته است، اما باید به زندگی برگردد، زهرای قشنگم، درمانده است، اصولی که به آنها باور داشت، با خاک یکسان شدهاند، زهرای قشنگم برای تناقضهایش پاسخی تندارد. زهرای قشنگم دور است...
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم تیر ۱۴۰۳ ساعت 0:7 توسط زهرا
|