ته چاهم
دو روز است که در تخت افتاده ام، مطلقا هیج کاری نکردم، حرف هایی که از کارمندش، شنیدم خیلی برلیم سخت بود، الان به نتیجه رسیدم آن خانه از ابتدا مرغان هوا، در جریانش بودند و خودشان احتمالا درستش میکنند. متن اولیه اینکه من هیج حق و حقوقی در مورد تنصیف ندارم نیز آماده شده است و باید توسط وکلا و احتمالا من امضا شود و پرونده را وکیل ایشان به جریان بندازد. این را هم سپردم به مرغان هوا.... البته که فعلا ایشان با قلدربازی تمام، بازی را دست گرفته است، به این نتیجه رسیدم این بازی من نیست، مرغان هوا میدانند و ایشان. من هم که همه شرایط را پذیرفته ام و حتی شرایطی که برای خانه تعیین کردند. او قلدر است و من بلد نیستم با قلدرها، بازی کنم. مرغان هوا میدانند و ایشان. من برای مرغان هوا، دوست بدی نبودم و هرچه خواستند ودر توانم بود مهیا کردم، حالا من از ایشان خواسته ای دارم.میخوانمشان تا اجابت کنند من را. اگر پاسخم را ندهند همین طور چپر چلاق ادانه میدهم. بالاخره اگر این همه تلاش بی نتیجه بماند، ساز و کار دیگری بر جهان حاکم است که من در این چهل سال بر عبث پاییدم اگر این طور بود،بعدا تصمیم میگیرم که چه کنم!