فوزیه در ابتدا، برای کمک کردن به مامان و خواهر، در کارهای خونه می‌اومد، زنی اتباع کوچک‌تر از من که سواد قرآنی دارد، ۵ فرزند دارد، پسر بزرگش دوبار ازدواج کرده و از ازدواج اولش دختری دارد که او نیز با فوزیه زندگی می‌کند، پسر دومش هم ازدواج کرده، عروس‌ها و پسرها نیز با او زندگی می‌کنند، در مشهد به دنیا آمده است، بعد از ازدواج به افغانستان رفته است و دخترش، در کودکی تشنج کرده است و اکنون معلول است... فوزیه با اینکه از افغانستان مهاجرت کرده و به تهران آمده است هنوز حرف‌ها و قضاوت‌های قومش برایش مهم و تعیین کننده است، فوزیه به سفارت افغانستان مراجعه کرده و گفته شوهرش را طالبان گرفته است و کیس مهاجرت به استرالیا شده است، شوهر بی‌خودی دارد که در هزینه‌ها هیچ مشارکتی ندارد و تنها کارکردش، کمک در امر افزایش جمعیت خانواده است، و گویا در افغانستان نیز همسرانی دارد... فوزیه باردار است، اکنون ۵ ماهه باردار است به چند دکتر مراجعه کرد و گفتند بچه را سقط نمی‌کنند، فکر می‌کرد من خیلی عقل کل هستم، می‌گفت اگر دختر شد، از همان بیمارستان می‌دهمش به تو. بچه‌ی تو که باشد خوشبخت می‌شود (البته به شوخی و گرفتن شناسنامه برای آن نوزاد هرگز زاده نشده، تقریبا امری محال است) رفت سونوگرافی گفتند بچه پسر است!

در سونوگرافی بعدی مشخص شد که احتمال معلول بودن جنینش هست و نتیجه‌ی نهایی به وضعیت سونوگرافی بعدی حواله شده، بهش گفتم خودت دلت چی می‌خواد؟ گفت اگر سالم هست بمونه و اگر معلول هست سقط بشه... فوزیه زندگی کردن را بلد است، گویا دنیا به او یاد داده است دنبال این بود که کارت‌خوان بگیرد و چون نزدیک عید است دست‌فروشی کند... فوزیه روش و منش زندگی را بلد است، فرزندان خوشگلی دارد که لباس‌های مرتبی می‌پوشند و مودب هستند. فوزیه قدرتی دارد که من آن را ندارم و فکر نمی‌کنم تا آخر عمر هم این قدرت را به دست بیاورم.... من سر یک خواسته نشدن و طلاق با وکیل، با یک اوضاع مالی نسبتا مساعد، حمایت خانواده و مثلا توانمندی و تاب‌آوری، فاصله‌ی کمی با جنون داشتم... به احترام فوزیه و فوزیه‌ها، باید تمام قد ایستاد... توانمندی بودن من در مقایسه با فوزیه، شوخی بیشی نیست..