شب آخر در بازار لاهور، هرچه روپیه داشتم، دادم به خانمی که کار نقش حنا انجام می‌داد و سه تا نقش حنا برام زد. گفت: حدود دو هفته می‌ماند.

بهم تخفیف داد به شرطی که همیشه به یادش باشم. حالا تا چشمم به نقش‌ها می‌افتد یادش می‌کنم. زنی خندان و دور که حتی اسمش را نمی‌دونم و بیش از ۵۰ کلمه با هم حرف نزدیم اما یادش با من همیشه می‌ماند.