دروغ چرا؟ دلم برای دخترکانم، تنگ شده بود، رفتم و اسنادشان را از دور نگاه‌ کردم، هنوز روی کاغذ سرپا هستند و در حال رشد و نمو!

درست است که من مسئولیتی در آن‌ها ندارم، اما دوست‌شان دارم... به جان کشته بودم‌شان... اشک و فین و اشک!