سوم آبان
امروز پارک نرفتم، کار بانکی داشتم و رفتم بانک و ... بالاخره انجام شد. پنجشنبه دو جشن رفتم، جشن آقای مهندس و جشن تولدی دیگر! به آقای مهندس توصیههای لازم را کردیم که کت و شلوار نپوشد، ترم اول آویزان دختران مهندس جوان نباشد، کیف سامسونت نبرد، جزوههایش را مرتب و منظم بنویسد ....و ایشان فرمودند*اگر کیس مناسبی برای شماها(ما خالههای الکی ولی محرم) در اساتیدمان بود، حواسش هست!!!
جشنتولد دوم، کمتر حرف زدم و بیشتر خوراکی خوردم! فاطی خانم(که نسبت بسیار بسیار بسیار دوری با ما دارد) دستپخت خوبی دارد و حواسش هست من چه دوست دارم... جشنوارهی غذاهای گیلکی راه انداخته بود...
جمعه هم ناهار و شام، مامان مهمانی داشت البته مهمانی ناهار، خیلی رسمی نبود و یک مهمانی عصرانه نیز رفتم، کلا تعطیلاتم به معاشرت گذشت.. البته کتاب هم خواندم و نوکی هم به کار جدید زدم!
دیروز جلسات هفتگی شیمیدرمانی مامان مامان تمام شد و گویا بعد از یک چکاپ، دکترش تشخیص میدهد که روند درمان را چگونه باید پیگیری کنند.
دلم میخواد برای تولد چهل و دو سالگیام، هدیهای درخور به خودم بدهم و هنوز چیزی نیافتم.